پرتو بلاگ

پیرپسر کاباره داری در لباس روشنفکری

پیرپسر کاباره داری در لباس روشنفکری

به گزارش پرتوبلاگ، پیرپسر نه عشق را می فهمد، نه خشونت را؛ فقط در تقلای شبیه بودن به سینماست، اما نیست. در پیرپسر، دیالوگ ها جای تصویر را گرفته اند؛ پرگویی بی حس که چیزی از سینما باقی نمی گذارد.



به گزارش پرتوبلاگ به نقل از خبرگزاری مشرق

، در یکی از نمایشات سالهای دور تحت عنوان «کاف شو» که ظاهرا یک گروه تازه کار و غیرحرفه ای تهیه و اجرای یک شوی تلویزیونی را برعهده گرفته بودند، دو تن از اعضای همان گروه برای پر کردن برنامه، به صورت خیلی آماتوری مبادرت به اجرای باله دریاچه قو کردند، اما در ادامه، همان باله ناشیانه توسط یکی از آن دو نفر، تبدیل به رقص باباکرم شد!

در نتیجه نفر دوم، ناراحت و غمگین نشست و آغاز به گریه کردن نمود که یکی از باتجربه ها و افراد مسن گروه به او دلداری داد که ناراحت نباشد، چون که این نوع حرکات ناموزون اصلا در خون این گونه هنرمندان است!
زمانی هم که با مرحوم عباس شباویز (تهیه کننده فیلم «قیصر» و از آغازگران سینمای به اصطلاح «موج نوی» ایران) گفتگو می کردم، از او پرسیدم که باوجود تفاوت های فیلمهای موج نو با فیلمفارسی، چرا همچنان در این آثار هم از همان رقص های کافه ای و کاباره ای استفاده شد؟! مثلاً در همان فیلم قیصر هم در یک فقره شاهد ۱۵-۱۰ دقیقه حرکات ناموزون کبری سعیدی (شهرزاد) در کافه ای هستیم که قیصر در آن حضور دارد! و آیا مسعود کیمیایی راضی به این کار بود؟
مرحوم شباویز پاسخ داد که قضیه کافه و کاباره و حرکات ناموزون در فیلمهای آن دوره، فیلمفارسی و موج نو نداشت و در واقع جزو ملزومات این فیلمها بود، چه در فیلمفارسی و چه در به اصطلاح فیلمهای موج نو بدون هیچ دلیل دراماتیکی بایستی گنجانده می شد و خود کیمیایی هم در این مورد توجیه بود!
مثل قضیه امروز سینمای ما که از کمدی های سخیف گرفته تا فیلمهای ملودرام و حادثه ای و کودکانه و... و پدیده های معروف به سینمای اجتماعی و همچون همین آثاری که مدح و ثنای بسیاری به پای شان نثار می شود، قضیه حرکات ناموزون روی شاخ شان بوده و هست! و از قضا گاها کسالت و یکنواختی و زجردهندگی اثر اصلی را کمی تا قسمتی التیام می بخشند!
مثالش «برادران لیلا» بود که از کل حدود ۱۶۵ دقیقه فیلم، تنها آن حرکات موروزن و ناموزون مجلس عروسی (خصوصا توسط فرهاد اصلانی) قابل تحمل بود و به قولی همه ضایعات و شذوذات و کسالت های آن فیلم را شست و برد!




همین اتفاق هم در مورد «پیرپسر» افتاده و پس از ۱۲۰ دقیقه حرف و شعار و بازیهای آبکی و گل درشت و افه های شصت من یک غاز و... فقط آن حرکات موزون و ناموزون با ترانه «کورتانیدزه» و با ورود غلام به شیره کش خانه «غمخوار»، چندلحظه ای خواب و کسالت را از جسم و جان تماشاچی می پراند؟! در واقع اگر قرار باشد پیرپسر و عواملش جایزه ای هم بگیرند، تنها می تواند برای همین صحنه باشد!حتما استاد باید فیلمهای تاریخ سینما را اصلاح بفرمایند.
اما امان از این جماعت شبه روشنفکر فیلم ندیده (که اگر همه نوستالژی سینمایی اش، «ابدویک روز» و «اوپنهایمر» باشد، دیگر خدا را هم بنده نیست!) که همان حکایت تحسین لباس پادشاه برهنه را به راه می اندازند و کسی جرات ندارد بگوید اصلا او لباسی به تن ندارد! که اگر جرات کند و بگوید، دیگر در بین آن شبه روشنفکران، سکه یک پول می شود!
بگذریم! پیرپسر مملو از شعارهای کلامی و تصویری و کاراکترهای کلیشه ای و نخ نماشده و حرف های تکراری و نمادهای بی مصرف و سکانس های هدررفته و ماجراها و جریانات و نقش های اضافی است که ۳ ساعت و خرده ای کش پیدا کرده است!
این شعر و شعارها به سبک فیلمهای اوایل دهه ۶۰ امثال مخملباف مثل «توبه نصوح» از همان اسامی آدم ها و در و دیوار خانه شروع می شوند؛ اسم کاراکتر اصلی «غلام باستانی» است! و خانه ای که در آن زندگی می کنند، قدیمی که از در و دیوارش کهنگی می بارد! یعنی سازنده اثر می خواهد توی حلق مخاطب به زور دگنک فرو کند که گویا اینها تاریخ مصرف گذشته اند و دوران شان به پایان رسیده است!
غلام باستانی از همان لحظه ورود، سر و وضعی شلخته و هپلی و خشن دارد و حتی صورت و موهایش، چهره ای منفی و دوست نداشتنی از او توی چشم تماشگر می چپاند! میخواری و اعتیاد و سر و صدا و... به بدترین شکل نمایش خود و هرزگی و بددهنی و... هرچی صفات و سر و شکل وحشتناک و زشت است را به این بنده خدا قالب کرده اند!
واقعا اگر قرار بود فیلمسازی و کارگردانی را از این حضرت استاد یاد می گرفتند، باید مثلاً مایکل کورلئونه را به هیبت یک دیو دوشاخ نشان می دادند، اسکارلت اوهارا را بشکل مادر فولادزره، کیم نواک فیلم «سرگیجه» را در قامت شیطان مونث، مارکی فیلم «قاعده بازی» را به شکل مرد گرگ نما و سرپرستار راچد را با سر و شکل مار غاشیه در فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»؟!

بخیه به آبدوغ زدن یعنی این!


وقتی این صحنه را که علی عصبانیت خود از همکارش در کتابفروشی را می خورد، با نمای بسته یا اینسرت مشت گرهشده اش نشان دهیم یا از درگیری غلام و پسرش رضا، ناگهان دوربین را به روی پرده سهراب کشی (که مشخص نیست در آن اتاق چه کار می کند) ببریم و یا در لحظات اولیه ورود رعنا به خانه از نگاه غلام، مدام روی تختخواب و اتاق خوابش زوم نماییم و یالله مخلص کلام، به قولی بخیه را به آبدوغ بزنیم!...
آن وقت فیلمهای اوایل دهه ۶۰ و امثال مخملباف در شروع کارش به ذهن می آید که مثلاً در فیلم «بایکوت»، دار زدن یک موش را به نشانه پیشگویی سرنوشت قهرمان فیلم می گرفت و در اپیزود اول «دستفروش» مونتاژ موازی زن و یک گاو را به سرنوشت یکسان هر دو گره می زد! باآنکه در همان فیلمهای بایکوت و دستفروش گاها از تمهیدات بصری هم استفاده شده و به اصطلاح سینمای مخملباف کم کم به نقطه دم کشیدن می رسید که به قول خودش ۴۰۰ فیلم مهم تاریخ سینما را دیده بود، اما گویا سازنده پیرپسر بیشتر درگیر خواندن رمان های روسی بوده و شاید فیلمهای دهه های ۲۰ و ۳۰ شوروی سابق که بخصوص امثال آیزنشتاین و پودوفکین و داوژنکو از همین نوع مونتاژ تصاویر مشابه (البته در موارد متناسب و نه این قدر دم دستی و فضایی!) برای رساندن مفاهیم خود بهره می جستند!
پیر پسر به سبک و سیاق همان رمان ها، مملو از دیالوگ و حرف های بی جا و نامربوط است. همه چیز با کلام و حرف توضیح داده می شود، گویا استاد یادش نبوده که سینما، عرصه تصویر و بیان سینمایی است و با حیطه رمان فرق دارد که همه صحنه ها با کلام و دیالوگ شرح داده می شود!

«سینما» یعنی حرف و حرف و حرف!


اگر قرار بود همین استاد کارگردان پیرپسر، تاریخ سینما و فیلمهای معتبرش را تصحیح کند، مثلاً برای همه آن ۱۰ دقیقه بدون دیالوگ سکانس آخر فیلم «ایثار» (قربانی) آندری تارکوفسکی که پرفسور الکساندر درحال سوزاندن خانه و عذرخواهی بی زبان از مستخدمه و سراسیمه دویدن به این سوی و آن سوست تا دلبستگی هایش را قربانی نماید، احیانا هم برای خود الکساندر و هم همسرش و هم اتوی نامه رسان و همان مستخدمه و... کلی دیالوگ می نوشت و همه چیز را توضیح می داد!
یا برای سکانس پایانی «داستان توکیو» به جای خیره شدن پدر به افق و عبور کشتی ها و قایق ها که گویا یاساجیرو ازو فراموش کرده دیالوگ یا مونولوگ بنویسد! باید متن های مفصلی فراهم نموده و به تشریح قضایایی که سبب شد همسرش از دست برود و اینک تنها شود، می پرداخت!
و یا برای جبران خبط ژان پی یر ملویل در فیلم «سامورایی» که جف کاستلو فقط چند کلمه آن هم بی ربط حرف می زند، از اول تا آخر فیلم کلی دیالوگ تشریحی مرقوم می فرمودند که اصلا برای چی آن آدم ها را می کشد و به سبک و سیاق بحث های غلام و علی و رضا، در رابطه با وجود و عدم وجود انسان خوب و بد صحبت می کرد و به اصطلاح با بولدوزر، روی مخ همه رژه می رفت!
برای همین است که در اثر استاد پیرپسر، علی که گویا فرهیخته است و کتاب خوانده، باید مدام این مورد را توی صورت تماشاچی بکوبد، خشم خویش را فرو دهد و از آن عشوه های شتری بیاید! حتی سر آن میز صبحانه در هم ریخته و شلم شوربا، مشغول کتاب خواندن باشد! نمی دانم چرا بشدت برایم کاراکتر «عین الله» یا «باقرزاده» در مجموعه فیلمهای «صمد» تداعی شد که گویا چند ساعتی از روستا به شهر رفته بود، اما کراوات کت و کلفتی می زد و مدام می گفت «در شهر به ما پیشنهاداتی شد»!

«سینما» با «ادبیات» و «سخنرانی» و «بیانیه» فرق دارد!


شعاردادن های علی چه در رفتار و چه در رابطه هایش و چه در گفتارش از تمام بیشتر است، خصوصاً که حامد بهداد یکی از بدترین بازی هایش را عرضه کرده، سخن گفتن رباتیک از عشقی که اصلا نه در نگاه و نه در لحن و نه در رفتارش دیده نمی شود (مانند امیر سریال «تاسیان» که به هیچ وجه عشق و عاشقی توی کَت او نمی رود!) از فاجعه بارترین لحظات بازی اوست. بد نیست جناب کارگردان برای تماشای عشق در سینما (اگر دستش به فیلمهای پیشین نمی رسد) همین فیلم «بروتالیست» سال قبل را نگاه کند و ببیند چطور کاراکتر ادرین برودی، عشق خود به همسرش را ابراز کرده.
ضمن اینکه حامد بهداد استعداد بازیهای متفاوت را دارد و نمونه اش را در فیلم «شب» ساخته رسول صدر عاملی دیده ایم، اما گویا کارگردان آن چنان درگیر رمان برادران کارامازوف بوده که باز فراموش کرده در «سینما»، رمان باید دراماتیزه شده و تبدیل به فیلم نامه گردد و سپس کاراکترها را قوام داده و از حالات تشریحی و توضیحی ادبیاتی به نمونه های تصویری و سینمایی تبدیل نماید.

وقتی فراموش می شود که صحنه قبلی چی گرفته بودیم!


بازی لیلا حاتمی به نقش «رعنا»، انگار که در دو زمان مختلف گرفته شده یا بخش وی در فیلم نامه در دو زمان متفاوت نوشته شده؛ یک جا هنری و مظلوم و باحیا و درمانده و جای دیگر ناگهان ختم روزگار می شود!
نه مثلاً مانند «جولیا» ی فرد زینه مان که از یک دانشجوی سر به زیر به مبارزی حرفه ای تبدیل گردید و یا «متی» چهارده ساله فیلم «شهامت واقعی» برادران کوئن که به یک انتقامجوی دوآتشه بدل شد و یا «کت بالو» ی متین و آرام که به سردستگی یک باند هفت تیرکش رسید و داستان او اصلا با زیر اعدام بودنش آغاز گردید!
خیر! رعنا یک دفعه مظلوم می شود و یک دفعه ظالم، یکهویی نجیب و مهربان و هنرمند و یکهویی شارلاتان و زیرآب زن!
ضمن اینکه گویی اصلا بعضی صحنه های فیلم فراموش شده کامل یا دنبال شود و نصفه کاره و بی خاصیت رها شده (اگرچه خیال بافان و توجیه تراشان می توانند برای هریک معانی فضایی جور کنند!) مثلاً صحنه طولانی آن دخمه به اصطلاح هنری و شلوغ که ظاهرا مملو از هنرمندان و روشنفکران است و بنظر می رسد فقط برای صحنه حضور یکی از تهیه کنندگان فیلم، طراحی شده و به همان دلیل هم رها گردیده است. از این صحنه ها در «پیرپسر» مختلف وجود دارد که به سادگی قابل حذف بوده و ضرری هم به قصه نمی خورد! آن وقت با تسامح به یک اثر ۸۰-۷۰ دقیقه ای شسته رفته بدل شده که مخاطب هم زجرکش نمی شود!
مثل صحنه های کَل کَل علی و همکارش در کتابفروشی یا کارهای معاملات ملکی رضا که هر یک در سکانس های طولانی جای گرفته ولی می توانست با دو پلان سر و ته شان هم بیاید. اگر نگویید چرا باز حرف هیچکاک را به میان آورد (مگر این فیلم و بازی هایش را فراتر از شاهکارهای تاریخ سینما و ال پاچینو و رابرت دو نیرو و لینو ونتورا و. ندانستنند؟!) فقط نگاهی به ۴-۳ دقیقه نخستین فیلم «پنجره عقبی» بیندازید تا ببینید معرفی همه کاراکترهای مختلف و اصل ماجرا چطور با یک پن دوربین و میزانسن و طراحی صحنه حل شده است.
البته احیانا باید حضرت استاد، فیلم «پنجره عقبی» را تصحیح کرده و به جای آن ۴-۳ دقیقه، ۴۰-۳۰ دقیقه فک بزنند تا بفهمیم اصلا آن فیلم در رابطه با چی بوده؟!
اما پیرپسر حدودا تا دقیقه ۷۰ و سر میز شام خانه رعنا، حدودا شروع نمی شود! یعنی ۷۰ دقیقه فقط (احتمالا به سبک و سیاق همان رمان های روسی) توضیح واضحات و معرفی کسالت بار کاراکترها به سبک و سیاق قصه حسین شبستری است! بارها بی جهت به آن شیره کش خانه غمخوار برده می شویم و شاهد یکی از صحنه های تکراری فیلمفارسی های دهه ۴۰ هستیم! (پس تکلیف «تصویر» چی شد؟ به سر «سینما» چه آمد؟!) از همین دقیقه است که تازه گره فیلم آغاز به زدن می نماید! باآنکه باز هم دقیقه ای بعد رها شده و سازنده اثر به اضافات دیگر پرداخته است!
شاید کلیت آن ۸۰-۷۰ دقیقه ابتدای پیرپسر با وسواس زیاد، در نهایت در ۱۵-۱۰ دقیقه جمع می گردید، اما در آن زمانیکه حدودا با مدت زمان حداقلی یک فیلم بلند سینمایی برابری می کند (شاهکار «سوپ اردک» برادران مارکس ۶۹ دقیقه و فیلمهای «موزها» و «زلیگ» وودی آلن ۸۰-۷۰ دقیقه هستند)
آیا پدیده ای که یک فقره فقط ۷۰ دقیقه اضافه دارد را می تواند «فیلم» یا «سینما» خطاب کرد؟

سینما در چه عناصری نمود می یابد؟


پیرپسر فاقد یک معماری تصویری درست و درمان و حتی جغرافیای صحنه است. ما به جز نماهای محدود اتاق ها، فقط یکی دوبار به بیرون و حیاط خانه راه پیدا می نماییم و آن هم نمی تواند برای مان فضای جغرافیایی خانه (که نقش برجسته ی بایستی در پیشبرد قصه و پرداخت شخصیت ها داشته باشد) را به خوبی ترسیم نماید. فقط نگاه کنید به تصاویر خانه در فیلم و سریال «قصه های مجید» که به یکی از شخصیت های اثر تبدیل می شود.
از همین روی وقتی غلام جسد رعنا را به خانه آورده و حیاط را می کَند، اگر به آن سنگ لق شده حیاط دقت نکنیم متوجه موقعیت مکان نمی شویم و خصوصاً اینکه این کند و کاو عظیم که گویا گور بی نشان همسر دیگر غلام و مادر رضا را هم در بر دارد، بخش عظیمی از حیاط را به هم ریخته و مواجهه با آن توسط رضا و علی به سادگی غلام را لو می داد که اتفاقی رخ نمی دهد. از همین روی باز هم در اینکه آنجا همان خانه قدیمی است، شک می نماییم.

چنانچه به سختی میتوان متوجه شد، سالنی که رضا قفل درش را با پتک شکسته و در آنجا با وسایل و ابزار یک آرایشگاه غبارگرفته روبرو شده، محل کار مادرش بوده! چونکه اصلا این عمل در کشاکش قفل زدن به درهای خانه صورت می گیرد و ذهن مخاطب را بی جهت و تمام و کمال به جای دیگر پرت می کند!
از این گاف های فاجعه بار در طول پیرپسر، بسیار رویت شده و گاها حتی تماشاچی تصادفی و خلق الساعه سینما را هم کسل و زده می کند مثل صحنه ای که رعنا سوار اتومبیل غلام شده و بگونه ای بازی می کند که گویا به زور او را درون ماشین انداخته اند و در حالیکه درها هیچ گونه قفل مرکزی و غیر مرکزی یا قفل کودک هم ندارد! و به سادگی می تواند از آن پیاده شود، مدام یقه غلام را گرفته که بگذار من پیاده شوم! (در سالن سینما برخی به شوخی می گفتند: خب پیاده شو! مگر جلویت را گرفته اند!)
یا در صحنه ای که رضا و علی درهای خانه را قفل زده اند که غلام فرار نکند (چرا؟! چه دردی از قصه و آنها دوا می شود؟!) در همان اوایل دعوا، به خاطر تمیز کردن کثافات سطلی که غلام روی سر رضا خالی کرده، به داخل سرویس بهداشتی می روند و در را روی خودشان می بندند! تا غلام به سادگی بتواند کلید قفل ها را پیدا کرده؟! که اگر کمی دست و پا چلفتی نشان نمی داد، به سادگی قفل در کرکره ای را باز کرده و فرار می کرد!
پیرپسر درخلال ملودرام رمانتیک و کانیبالیسم کلامی و اسلشر سرگردان است و به هیچ یک هم نمی تواند برسد. حتی متوجه نیست که اسلشر فقط روی خون لیز خوردن و چاقو زدن (آن هم با آن روش ناشیانه) نیست! کاش یک مرتبه فیلم هایی مانند سری «اره» و «کینه» و... را می دیدند! کاش برای کانیبالیسم کلامی فقط یک مرتبه فیلم درخشان «چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟» را ببینید.




حتی خشونت سینمایی در فیلم به چشم نمی خورد. صحنه های دعوا و زد و خورد فیلم را انگار در کوچه و خیابان می بینیم، یک جای درست دوربین وجود ندارد، یک کات صحیح که بتواند حس خشونت را منتقل نماید، اعمال نشده، انگار در خیابان شاهد یک دعوای شلوغ هستیم و بیشتر صدای عربده ها را می شنویم!
برای درگیری خانوادگی فقط نگاهی به فیلم «درخشش» (یا «شاینینگ») استنلی کوبریک بیندازید و یاد بگیرید. اشکال ندارد! کوبریک هم که از زمان نوزادی فیلمسازی بلد نبود، ادعا هم نداشت (برخلاف این حضرات که ادعای شان، فلک را از هم می درد!) کوبریک هم فیلم دید و از روی دست استادان سینما یاد گرفت.
فیلم «پرتقال کوکی» مملو از خشونت جنسی و غیرجنسی است، اما نه شخصیت های اصلی و کنشگرش، ظاهری هیولا و خشن و هپلی دارند و نه عربده می کشند و نه حرف های شان را در مخ تماشاچی تزریق می کنند!
حتی کثیف ترین فیلم تارانتینو که خودش عنوان «هشت نفرت انگیز» برآن نهاد، اما «سینما» ست، یعنی حس خشونت افسارگسیخته را با زبان تصویر منتقل می سازد، اما پیرپسر جز خستگی و کسالت و تکرار و. هیچ حسی منتقل نمی کند، نه خشونت، نه رمانس، نه ملودرام، نه شکاف بین نسل ها و نه...
آنهائی که شیفتگی خویش را از «پیرپسر» ابراز کردند یا چندان فیلم ندیده اند یا جذب مضمون آن و دلمشغولی های خود و حرف هایش شده اند و یا همچنان سینما را مشمول باندبازی و گروه بازیها کرده اند!
«تامی ویزو» و «ادوود» را بدترین های تاریخ سینما دانسته اند، اما «پیرپسر» فراتر از آنهاست، چون اگر آنها به هر حال «سینما» بودند، این یکی اساسا «فیلم» و «سینما» نیست!

منبع: جام جم آنلاین

منبع:

1404/05/07
17:29:10
5.0 / 5
17
تگهای خبر: آنلاین , بازی , درمان , دوربین
این مطلب پرتوبلاگ را می پسندید؟
(1)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۸ بعلاوه ۴
ساخت بلاگ

لینک دوستان پرتوبلاگ
پرتو بلاگ Parto Blog